می خواستم در مورد یه ویژگی خودم بنویسم. من کسی ام که چیزایی رو که میدونه رخ میدن رو دور می بینه چه برسه به چیزایی که  شاید احتمالشو بده رخ بدن یا اصن ندونه چیزی درموردشون. برای این که یکم ملموس تر کنم ببینید وقتی اول راه نمایی بودم و بعد از کلی بالا پایین سمپاد قبول شده بودم اون موقه میدونستم که دوباره باید برای دبیرستان آزمون بدم ولی اینم میدونستم که دیگه نه در اون سطح و نکنه قبول نشم و اینا و هر وقت مدرسمون که ۱۰۰ متر بالاتر از دبیرستانمون بود رو میدیدم با خودم می گفتم نه هیچ وخ اون موقه نمی رسه. اصلن باورم نمیشید یه وقتی منم مثه سال بالایی هامون بشم یا استیتی که اونا هستن دانشجوهایی که میدومدن مدرسه خودمو خیلی کوچکتر می دیدیم و اصلن فک می کردم اونا یه دنیای دیگه ان و زمان همیشهتو همون موقه ثبت میشه هیچ نمی تونستم تصور کنم چی میشه به کجا میرسم ینی هم نمی خاستم فکر کنم هم نمی دونستم چجوری فکر کنم هم خیی بچه بودم. یکم بعدترش که گدشت توی دبیرستان هیچ وخ فکر نمی کردم به مرحله آخر دانش آموزی یعنی کنکور برسم اما بالاخره هر کسی میرسه و اونروزم فرا رسید که باید میرفتم یه آزمون که کلی استرس داره همه ازش می گن و دیگه قراره آدم بزرگ بشم و انتخاب کنم برم چه رشته ای یا چه دانشگاهی اما در درونم احساس می کردم هیچ وخ اونقد بزرگ نشدم همون آدم سابقم. حس می کردم من همون آدم اول دبیرستانم درونم زمان ثابته هیچ وخ فک نمی کردم این واکنش ها در دنیا رخ بده لی بیرون تغییر کرده من همون سابقم. اومدیم دانشگاه الان هم نمی تونم تصور کنم چی میشه آخرش؛ اپلای میکنم، نمی کنم، کنکور میدم، نمی دم، پنج ساله می کنم، نمی کنم. همیشه همه چیزو دور میدیدم سال اول می گفتم یا خدا ینی یه وقت هم من مثه ۹۲ ایا میشم و دیگه یه سالی سال آخرم میشه که دیگه نمیشه کاری کرد و باید حتمن رفت یه سمتی. هیچی دیگه هی دارم نزدیک و نزدیکتر به آخر عمرم میشم ولی نمی دونم دارم چی میشم. نمی تونم تصور کنم کجا دارم میرم. چی دارم میشم. همین فکرو تو همه ابعاد دیگه دارم. وقتی یه کاری رو شرو می کنم هیچ وخ نمی تونم پایانشو تصور کنم که قراره به چی برسه مثلن استارتاپ ها یا یه پروژه ای. در مورد چیزای بزرگتر بگم که میدونم بالاخره یا پی مساوی ان پی هس یا نیس ولی نمی تونم هیچ وخ اونروزی رو تصور کنم که این حل میشه. کلی هر روز به این و اون میگم و می شنویم که آره اگه هوش مصنوعی به جایگاهش برسه دیگه کلی شغل ها میرن و اینا ولی هیچ وخ خودمو براش اماده نمی کنم خودمو برای هیچی اماده نمی کنم همه چی رو دور می بینم فقط وقتی که اتفاق افتاده بعد از یه مدتی بهشون عادت می کنم. این ویژگی یه آدم غیر قطعیه یه کسی که نمی دونه قبلش چی بوده بعدش چی میشه و مهم تر از همه الان چی داره میشه.

«خوب» بد است یا چی شد که اینجوری شدم

آب کم جو تشنگی آور به دست

مردی که چیزها را دور می دید

نمی ,کنم ,یه ,چی ,میشه ,وخ ,هیچ وخ ,تصور کنم ,نمی تونم ,هم نمی ,می کردم

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دستگاه تصفیه آب خانگی کتابخانه عمومی باقرالعلوم (ع) جلگه چاه هاشم دانلود کتاب خرید فایل سهند شیمی در معرکه... روز مرگی ها وبلاگ نامدار ژنراتور جهیزیه( یخچال، فرش، فر توکار، اجاق گاز و... bahar BooM RooM